یه روزی شاید همون جا پیش تو   یه جایی همون ورا هرجا که بود
یه پرنده تک و تنها تو قفس  خسته از زنگ صداش نشسته بود

نه می‌گم قفس تویی، پرنده من من تو اون غمکده آواره شدم
روز و شب خسته و غمگین و زبون همیشه زخمی و بیچاره شدم

نه می‌گم بیا با هم پرنده شیم  بزنیم پر توی آسمون باز
باهم از خوشحالی آواز بخونیم بشینیم، پر بزنیم، دوباره باز

-نه دیگه-
نباید پرنده شد، قفس که هست دوره ی پرپر عاشقونه نیست
نه دیگه، پرنده تو، منم قفس  اینجوری قصه بی‌آشیونه نیست

شعر عاشقی بلد نبود صدای من واژه‌هاشو سرِ چشمه شسته بود
می‌خواست از تنهایی آواز بخونه ولی اون همیشه دلشکسته بود

دل من خسته‌تر از حادثه‌هاست مرگ حادثه براش بهونه نیست
هرگز از غمکده‌اش آواره نشد که حالا غم واسه این زمونه نیست

دلش از تنهایی دیوونه نشد  یه نفس، یه همنفس کنارشه
براش از عشق و جنون قصه می‌گه شعر عاشقی همه ترانه‌شه
***
منم اون قفس منم   تو هم اون پرنده‌ی خسته‌پری
تو اسیری توی آغوش تنم  تو باید از تن من دل ببری

تو بگو مگه قفس دل نداره؟  نباید کسی رو همراش بدونه؟
چرا ما بفکر اون پرنده‌ایم؟  قفس هم بدون اون نمی‌مونه

تو اگه پرنده‌ای من چه کنم  من که تا ابد همینجا می‌مونم
تو باید بری و پرواز بکنی  منم از تنهایی آواز بخونم؟

اینهمه قفس تو دنیاست مگه نه؟ اینهمه پرنده رو کشته جنون !
با توام پرنده‌ی غرقه به خون تو بیا و توی این قفس بمون

سایت پاتوق شهر 


موضوعات مرتبط: قفس ، ،

تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1390 | 11:47 | نویسنده : محمد رمضانی پور |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.